خاطره ای شیرین از روبان و گوسفند قربانی

 

فائزه منشدی پور هستم روابط عمومی سازمان صنعت، معدن و تجارت هرمزگان. متولد سال 1358 و فارع التحصیل رشته مهندسی نرم افزار. از سال 1377 پس از پایان تحصیلات متوسطه و اخذ دیپلم در اداره کل بازرگانی استان هرمزگان مشغول به کار شدم و اکنون بیش از 7 سال است که در حوزه روابط عمومی فعالیت دارم.

حوزه رسانه می تواند یکی از بازوهای توانمند روابط عمومی ها باشد. روابط عمومی هر دستگاهی با طیف خاص خود در ارتباط است و گاها در اطلاع رسانی جمعی دچار مشکل می شود و شاید آن گونه که باید و شاید نتواند به تمام افراد جامعه اطلاع رسانی مطلوب را داشته باشد. اما حوزه رسانه به گونه ای با طیف های مختلف جامعه ارتباط دارد و این خود می تواند نقش مهمی برای روابط عمومی ها را ایفا نماید. البته تعامل روابط عمومی ها و حوزه رسانه قطعا باید بصورت دوطرفه باشد. مثل دو نفر که با یکدیگر رابطه دوستی برقرار می کنند اگر این رابطه تنها از جانب یک نفر به قوت خود باقی بماند ، طولی نخواهد کشید که این رابطه قطع خواهد شد. 

در جهان کنونی ارتباطات یک نوع هنر خاص است که باید با توجه به نیاز روز آن را جلو برد. در حال حاضر همه شاهدیم که فضای مجازی چگونه ارتباطات لحظه ای را ایجاد می کند. قطعا تمام خبرگزاریها بر این منوال حرکت کرده اند و نیاز است با توجه به امکانات موجود، روابط عمومی ها نیز با آن همگام شوند که البته در برخی موارد به دلیل وجود قوانین خاص امکان پذیر نیست.

خاطرات و تجربیات زیادی در این سالها داشته ام. ولی یکی از دغدغه ها و نگرانی های همیشه همراه روابط عمومی در زمان افتتاح و بازدید از طرح ها و پروژه هاست.

 به خاطر دارم در یکی از سالها در زمان هفته دولت، دو طرح در بندرعباس با حضور معاون وزیر صمت قرار بود افتتاح شود. اعلام وزارت تا زمان افتتاح فقط یک روز بود. یکی از دغدغه های بزرگ روابط عمومی ها همیشه نصب بنر است.

سریعا به چاپخانه اعلام کردیم و قرار شد برای شب دو نفر از همکارانشان را برای اتمام کار نگه دارند. ساعت 11 شب اعلام کردن که بنرها آماده است و ما هم همراه با همکاران به مجموعه رفتیم . البته در آن روز تا ساعت 7 شب در مجموعه جهت مهیا کردن زمینه افتتاح آنجا بودیم و عملا مجموعه تا صبح مشغول آماده شدن برای افتتاح با حضور معاون وزیر بود. 

بنرها که نصب شد برای لحظه ای مات و مبهوت بنر بودیم. ساعت از دو نیمه شب گذشته بود. مانده بودیم که چه کنیم. تنها یک راه حل بود و آن قیچی کردن کلمه اشتباه تایپ شده بود. آن کلمه هم دقیقا وسط بنر بود. ایده ای به ذهن رسید و آن را با کمک همکاران اجرا کردیم. تمام بنر را سعی کردیم بصورت پراکنده وسط آن را قیچی کنیم. و بالاخره درست شد.

از اونجایی که چاپخانه هر جا که کلمه صنعت، معدن و تجارت بود را در انتهای آن هرمزگان اضافه می کرد، در انتهای وزارت صنعت ، معدن و معدن و تجارت با اضافه کردن هرمزگان می خواست ما را از اشتباهی که مرتکب شدیم نجات دهد و بدون هماهنگی چاپ کرده بود که همین باعث شد تا ساعت 4:30 صبح در مجموعه باشیم. به منزل که رسیدم ساعت 5:15 شده بود، که همکارم تماس گرفته که ما برگشتیم سریعا باید سمت فرودگاه بریم. آن روز پس از افتتاح و بازدید از چند طرح، به محض ورود به جلسه، دیگه توان از کف داده بودیم، نه میل به نوشیدن داشتم و نه خوردن تنها نیاز شدید به استراحت داشتم. ولی از آنجایی که چندین قهوه خورده بودم حتی خواب به چشمم نمی آمد. شب شد و افتتاحییه ، بازدیدها و جلسات هم تمام شد. همین که در خانه پا گذاشتم دیگر تا روز بعد چیزی نه شنیدم و نه فهمیدم که چطور گذشت. 

خلاصه اینکه بعد از اون روز اکیدا به چاپخانه اعلام کردیم به هیچ وجه متنی که به شما ارسال میشه نه تغییر بدید و نه کلمه رو اضافه کنید مگر با اعلام ما.

2) به خاطر دارم در یکی از سالها در زمان هفته دولت، دو طرح سازمان صمت در بندرعباس با حضور استاندار وقت قرار بود در روز نخست افتتاح شود. 

افتتاحیه های آن روز آغاز شد و ما در طرح اول حضور داشتیم به محض اتمام افتتاحیه سریعا با یکی از همکاران به راه افتادم. طرح دوم را نیز از روز قبل هماهنگی های لازم انجام شده بود ولی با این حال این دغدغه همیشه همراه روابط عمومی هاست که نگران اتفاق ناگواری در افتتاحیه ها باشند.

به محض ورود ، دیدیم که چادر نصب کردن. پرسیدم و گفتند برای پذیرایی است و قرار است کولر نیز در آن نصب شود تا میهمانان در هنگام پذیرایی اذیت نشوند. به همراه مدیرعامل مجموعه مسیر افتتاح و بازدید رو مجددا چک کردیم. در همان لحظه 5 نفر با تیپ خاص به سمت ما اومدن. مدیرعامل مجموعه در هنگام معرفی گفتند که با تیم تشریفات برای مراسم افتتاحیه برای امروز قرارداد بستن. از لحاظ ظاهر که همه یه شکل بودند طوری که عینک، کوتاهی مو، قد و کفش و لباس همه یه شکل بودن. خلاصه مطلب ، محل افتتاح آماده شد. 

در همین حین یکی دیگر از همکارانم رسید و گفت که از محل پروژه قبلی حرکت کردند. مسئول تشریفات سمتم آمد و سراغ روبان رو گرفت و منم متعحب ، ( از اونجایی که محل افتتاح آماده شده بود نیاز به نصب روبان دیگر نبود) پرسیدم برای چه کاری می خواهید ، با کمال آرامش گفت برای گوسفندی که می خواهیم قربانی کنیم. بحث ما بالا گرفت و منم به یکی از همکارنم گفتم روبان رو ببر و جایی دفن کن که پیدا نکتند (خنده) در همین حین همکار دیگرم آمد و گفت: داخل چادر افتضاحه. منم سریعا رفتم آنجا. دیدم بله . این گروه تشریفات هر چه مشکل بود برای ما تراشیده بودن. کولر پنجره ای رو نه یکی بلکه دو تا رو کامل در چادر گذاشته بودن. هم باد گرم می داد و هم باد سرد. ولی باد گرم در هوای تابستان شهریور آنهم ساعت 11 ظهر قطعا غالب بود. برای لحظه سرم گیج رفت از شدت گرما. از چادر اومدم بیرون هوای بیرون در اوج گرمای تابستان خنک تر از داخل چادر بود.

از دور ماشین ها رو می دیدم که می آومدن. همکارانم هم سریعا، یک طرح چادر رو کلاً کشیدن و جدا کردن. مسئول تشریفات هم آمد و با من شروع به بحث کردن کرد که شما در کارمان اختلال ایجاد می کنید . گفتم اختلال چیه جناب، شما برو تو چادر اگه زنده اومدی بیرون اونوقت بیا بحث کن.

خلاصه اینکه این گروه تشریفات تنها چیزی که از تشریفات می دونستن، ست کردن بود و بس و گرنه حتی از نصب کولر پنجره ای در چادر هم تبحری نداشتن که نداشتن و یا آن گوسفندی که استاندار وقت گفت سر نبرن که می خواستن ربان بزنن. 

خاطرات ما در زمانهای افتتاح، بازدید و جلسات زیاد است که در همان لحظات ما دچار ناراحتی و نگرانی شویم ولی پس از اتمام مراسمات و جلسات وقتی یاد خاطرات آن روز می افتیم قطعا خنده بر لبانمان می نشیند.