سیزدهم دیماه یکی از تلخترین و بهتآورترین روزهای تاریخ انقلاب است روزی که حاج قاسم ، عزیزِ ملت ایران به شهادت رسید و ساعت ۱:۲۰ تبدیل به ساعت عاشقی شد.
علی ستاری
به گزارش اختصاصی روزنامه دریای اندیشه، یکی از راههای حراست از موجودیت هر ملتی، زنده نگهداشتن تمدن آن است چرا که تمدن به مانند درختی کهنسال با ریشههایی طول و دراز و در هم تنیده در طول تاریخ جلوی بسیاری از گسستهای اجتماعی و فرهنگی را میگیرد و یکی از حلقههای نگهدارندهی این مهم اسطورهها و اساطیری هستند که مردم به آنها افتخار میکنند. تمدن هر کشوری با استفاده از این اسطورهها و اساطیر که گاها غیر واقعی و افسانهای هستند خود را زنده نگه میدارد؛ زال ، رستم دستان، کاوه آهنگر، آرش کمانگیر، در تمدن ایران باستان، زئوس و پوزئیدون در تمدن یونان، شاه میمون و پانگو و نوا در تمدن چین، آسنا و اوغوز در تمدن ترکها و رگنار لاثبروک و بیورن روئینتن برای اسکاندیناویاییها همه و همه آرزوهای ملتهای بزرگ را به دوش میکشند و همه میخواهند به نوعی خود را در مشابهت با شخصیتهای اسطورهای خود در بیاورند اما تاریخ ایران، اسطورههای واقعی و ماندگار کم ندارد از آریوبرزن و مقاومت جانانهاش در برابر اسکندر مقدونی تا قزلباشان مدافع وطن در چالدران و فتح هرمز، از سربازان مدفون در کنار پل آهنی جلفا تا شهیدان اسدالله رئیسی و دارا در دفاع از خلیجفارس و همت و چمران و باکریها، همه و همه یک منطق مشترک برای مبارزه، تلاش و مجاهدت داشتهاند و آن هم نام بزرگ ایران بوده است که با آمیختهشدن با اسلام عزیز به دلیلی برای تقویت غرور ملی تبدیل شد چرا که اساسا اسلام دینی بود که حب الوطن را من الایمان میدانست و بر همین اساس حماسهها در تاریخ ایران اسلامی به واقعیت بدل شده است.
هشت سال دفاع مقدس نقطهای از تاریخ بلند بالای این کشور بود که مام میهن تمام اسطورههای تاریخ خود را باری دیگر روانه میدان کرد و به رخ جهانیان کشاند؛ مرحمت بالازاده، بهنام محمدی و محمدحسین فهمیده تنها ۱۳ سال سن داشتند،
حسن باقری ۲۰ و اندی سال سن داشت که به عالیترین سطح نظامی رسید و برادر قاسم، نیروی رد شده در گزینش سپاه بود که بعدها توانست لرزه به اندامهای جهانخواران بیاندازد.
حاج قاسم یک اسطوره به تمام معنا بود یک اسطوره که عصارهای از فضائل همه بزرگمردان تاریخ را به همراه داشت،حاج قاسم در روز شهادتش به مقامی رسیده بود که هم همت بود و هم باکری، هم باقری بود و هم کاظمی، هم چمران بود و هم خرازی و نفیر مظلومیت فرزندان خمینی را در مقابل دیدگان مردم جهان به صدا درآورد و باری دیگر ثابت کرد که عاقبت مقلدان خمینی جز شهادت نیست!
حاج قاسم از زبان رهبری
رهبر معظم انقلاب اسلامی شاید بهترین شناخت و بیشترین معرفت را نسبت به حاج قاسم پیدا کرده است و در نقطه مقابل نیز شهید سلیمانی بهترین معرف برای امام خامنهای است، ایشان در وصف حاج قاسم میفرمایند: " شهید سلیمانی قهرمان ملّت ایران است، به خاطر اینکه ملّت ایران داشتههای فرهنگی و معنوی و انقلابی و ارزشهای خودش را در او متبلور و مجسّم دید."
مجاهدتها، شجاعت و خستگی ناپذیر بودن حاج قاسم دیگر ویژگی مهم حاج قاسم در کلام رهبری است چنانچه معظم له تاکیددارند: " آن مردی که میرود جلوی دشمن و واهمه نمیکند و در همهی میدانها نه خستگی میفهمد، نه سرما میفهمد، نه گرما میفهمد، این اگر چنانچه در درون خودش در آن جهاد اکبر پیروز نشده بود، این جور نمیتوانست جلوی دشمن برود…..حاج قاسم صد بار در معرض شهادت قرار گرفته بود؛ این بار اوّل نبود، ولی در راه خدا و انجام وظیفه و جهاد فیسبیلالله از هیچ چیز پروا نداشت؛ نه از دشمن پروا داشت، نه از حرف این و آن پروا داشت، نه از تحمّل زحمت پروا داشت…این شهید عزیزِ ما هم دل و جگر داشت به دهان خطر میرفت و ابا نداشت؛ هم با تدبیر بود؛ منطق داشت برای کارهایش. این شجاعت و تدبیرِ توأمان، فقط در میدان نظامی هم نبود، در میدان سیاست هم همین جور بود."
حاج قاسم در بیان بسیجی گردانش
عیسی ذاکری از همرزمان شهید حاج قاسم سلیمانی و آزاده و جانباز ۸سال دفاع مقدس در گفتوگو با خبرنگار روزنامه دریای اندیشه، اظهارداشت: از ما میخواهند در رابطه با شهید سلیمانی صحبت کنیم در حالی که به قول راننده این شهید از او باید سید حسن نصرالله و حضرت آقا صحبت کنند چرا که معرفی خودمان به عنوان همرزم حاج قاسم وزن سنگینی دارد و در واقع تعریف کردن از خودمان است.
عشق به حضرت زهرا(س) رمز عروج حاج قاسم بود
وی افزود: ایامی که پشتسر گذاشتیم ایام فاطمیه بود و یکی از شاخصههای حاج قاسم این بود که ارادت ویژهای به حضرت زهرا سلام الله علیها داشت و حسینیهای را هم که ساختهبود به نام حضرت زهرا سلام الله علیها نامگذاری کرد.
عیسی ذاکری بیانکرد: محرک حاجقاسم برای عروج و رسیدن به مقام شهادت، عشقی بود که به حضرت زهرا سلام الله علیها داشت و این ارادت او زبانزد بود؛ حاج قاسم سلیمانی اخلاص بسیار بالایی داشت و بسیار مهربان و دوست داشتنی بود که این امر باعث شده بود که رزمندگان دوست داشته باشند در لشکری باشند که فرماندهاش حاج قاسم است؛ من در برههای در ناوتیپ کوثر خدمت میکردم اما آنجا هم با نام و عشق حاج قاسم تلاش میکردیم.
این رزمنده هشت سال دفاع مقدس عنوانکرد: باور کردن شهادت حاج قاسم برای ما بسیار سنگین است به طوریکه هنوز که هنوز است نتوانستهام شهادت او را باور کنم و هرگاه تمثال مبارک شهید را که میبینم به جای اینکه بگویم السلام علیک ایها الشهید میگویم سلام حاج قاسم و عرض ارادت میکنم.
حاج قاسم همواره به دنبال کادرسازی و تربیت نیرو بود
وی تصریحکرد: حاج قاسم به تربیت نیرو بسیار اهمیت میداد؛ هیچگاه فراموش نمیکنم زمانی که در دوران دفاع مقدس، حاج قاسم وارد سنگر م شد، من به وضعیت موجود اعتراض کردم چرا که شرایط بسیار سخت شده بود و گفتم فرمانده محور چه میکند؟ حاج قاسم دست برروی شانه من گذاشت و گفت فرمانده محور خود تو هستی، شاید آن روز منظور حاجی را به درستی متوجه نشدم اما بعدها متوجه شدم که منظور حاج قاسم به من که جوانی کم سن و سال بودم این بود که هر کدام از ما باید در حد یک فرمانده محور حق را حفظ کنیم و این نشان از اهتمام ویژه حاج قاسم برای تربیت نیرو و کادرسازی بود.
ذاکری خاطرنشانکرد: لحظه شنیدن خبر شهادت سردار سلیمانی یکی از بدترین لحاظ عمرم بود به خاطر دارم که صبح جمعه بود و ما در هیات آمادهی آغاز مراسم دعای ندبه میشدیم که این خبر به گوشم رسید، حالم دست خودم نبود، از خود بی خود شده بودم و تمام فکر و ذکرم و غصهام برای قلب داغدار رهبر معظم انقلاب بود که چگونه میخواهد این مصیبت را تحمل کند و دائما برای آرامش قلب ایشان دعا میکردم.
کاری کن خدا ازت راضی باشه
سهیل علیپور از طلاب حوزه علمیه بندرعباس میگوید: چند سال پیش در حوزه علمیه کرمان تحصیل میکردم، در آن ایام مدیر سختگیری داشتیم به نوعی که اجازه خروج طلاب از حوزه را در ساعاتی از شب نمیداد، ایام فاطمیه بود و بیتالزهرا(س) کرمان، مراسمات مفصلی داشت، یک شب گفتند که حاج قاسم قرار است به بیتالزهرا تشریف بیاورند و من و یکی از رفقا مصمم شدیم که هر طور شده از حوزه خارج شده و خود را به بیتالزهرا(س) برسانیم، با هر مکافاتی بود از حوزه علمیه خارج شدیم و بیتالزهرا رسیدیم، برنامه مفصلی بود، مداح مداحی کرد، سخنران سخنرانی کرد اما خبری از حاجقاسم نبود، دیگر همه ناامید شده بودند و مجری اعلام کرد که حاج قاسم امشب تشریف نخواهد آورد اما به یکباره دیدیم که حاج قاسم مقابل در ایستاده است و وارد بیتالزهرا(س) شد همه صف گرفتند برای دیدار با حاجقاسم، رفیقم نامهای داشت جهت اعزام به حرم و آن را تقدیم شهید سلیمانی کرد، نوبت که به من رسید شانه حاج قاسم را بوسیدم و از او خواستم که مرا نصیحتی کند، در گوشم گفت: " کاری کن خدا ازت راضی باشد" و رفت، حاج قاسم تا این را گفت: گریهام گرفت، تا دو ساعت گریهام بند نمیآمد، آن روز را هیچگاه فراموش نمیکنم.
حاج قاسم از زبان حاج قاسم-شجاعت
شهید سلیمانی شجاعت بیبدیلی داشت و این امر را او در خاطرات خود نیز آورده است که بخشی از آن را اشاره میکنیم؛ او اولین بار در خاطرات خودنوشت خود به سر نترسی که داشته است در ده سالگیاش اشاره کرده است و مینویسد:
از همان ابتدای کودکی، حالتی از نترسی داشتم، ده سالم بود، تابستان بود و مدرسه تعطیل… پدرم یک گاوِ نرِ شاخ زنِ خطرناک داشت که همه از او میترسیدند،مرا سوار بر این گاو کرد که ببرم به دهِ دیگری که ۱۵ کیلومتر با خانه ما فاصله داشت … گاو مغرور حاضر به فرمانبری نبود و با سر خود به پاهای کوچک من میکوبید. من این بیابان را تنها سوار بر لین حیوان خطرناک تا دِهِ عمهام رفتم.
مرتبه دوم هم مربوط به فرازهایی است که قاسم نوجوان هنوز به شهر نرفته و در سن ۱۳ سالگی زمانی که در زمستان، برف تا شکم گوسفندان میرسیده، آنها را برای چرا به بیرون ده میبرده است. او در اینباره میگوید: «بدون ترس از گرگها که در فصل زمستان در کمین گوسفندان بودند، به جنگل بدامهای کوهی میرفتم.»
شهید سلیمانی در بخش دیگری از کتاب خاطراتش مینویسد: دختر جوانی با سر برهنه و موهای کاملا بلند در پیاده رو در حال حرکت بود که درآن روزها یک امر طبیعی بود. در پیاده رو یک پاسبان شهربانی به او جسارتی کرد. این عمل زشت او در روز عاشورا برآشفته ام کرد. بدون توجه به عواقب آن تصمیم به برخورد با او گرفتم. پاسبان شهربانی به سمت دوستش رفت که پاسبان راهنمایی بود و در چهارراه که جنب شهربانی مستقر بود. به سرعت با دوستم از پله های هتل پایین امدم. آن قدر عصبانی بودم که عواقب این حمله هیچ اهمیتی نداشت.
دو پلیس مشغول گفت وگو با هم شدند. برق آسا به آن ها رسیدم. با چند ضربه کاراته او را نقش بر زمین کردم. خون از بینی هایش فوران زد. پلیس راهنمایی سوت زد. چون نزدیک شهربانی بود. دو پاسبان به سمت ما دویدند با همان سرعت فرار کردم و به ساختمان هتل پناه بردم. زیر یکی از تخت ها دراز کشیدم. تعداد زیادی پاسبان به هتل هجوم آوردند. قریب دو ساعت همه جا را گشتند اما نتوانستند مرا پیدا کنند. بعد از هتل خارج شدم و به سمت خانه مان حرکت کردم. زدن پاسبان شهربانی مغرورم کرده بود. حالا دیگر از چیزی نمی ترسیدم.
ورزش مورد علاقه حاج قاسم
قاسم سلیمانی ۲۱ ساله، سال ۱۳۵۶، برای اولینبار با اتوبوس به مشهد و زیارت امام رضا (ع) میرود. این سفر مربوط به زمانی است که او دیگر یکورزشکار و صاحب بدنی ورزیده و تربیتشده بوده است. سردار سلیمانی دوباره در صفحه ۶۲ کتاب خاطراتش، به اهمیت ورزش در سالمماندن و دوریاش از مفاسد جوانی اشاره کرده و مینویسد: «ورزش تاثیر زیادی بر اخلاق دینی من داشت و یکی از مهمترین عواملی که مانع مهمی در کشیده نشدنم به مفاسد اخلاقی بود، به رغم جوان بودن، ورزش بود؛ خصوصاً ورزش باستانی که پایه و اصول اخلاقی و دینی دارد.»
تقید به کار کردن از دوران کودکی در سیره حاج قاسم
یکی از واقعیتهای مهم زندگی قاسم سلیمانی در ده و سنین انتقال کودکی به نوجوانی، مربوط به قرض پدرش به بانک تعاون روستایی است که موجب رفتن او به شهر و تحوّل بزرگ زندگیاش شد. با بروز مشکل مالی برای مشدی حسن، حسین، برادر بزرگتر قاسم برای کار و تهیه مقداری پول برای ادای قرض پدر که مبلغش ۹۰۰ تومان بوده، به شهر میرود اما پس از دو هفته تلاش، بدون پیدا کردن شغل، به ده برمیگردد. در نتیجه، قاسم با اصرار خود راهی شهر میشود تا با پیدا کردن کار، قرض مشدی حسن را پرداخت کند تا طبق کابوسی که آن زمان داشته، پدرش را دستبند نزده و به زندان نبرند.
قاسم سلیمانی در سن ۱۴ سالگی برای اولینبار با اتوبوس از روستا به شهر کرمان رفته و برای اولینبار اتومبیلهایی چون پیکان و فولکسواگن میبیند. او پس از ورود به کرمان، به خانه عبدالله، از اهالی فامیل و عشیره خود میرود و جستجو برای پیدا کردن کار را آغاز میکند. روزهای ابتدایی این جستجو هم به ناامیدی ختم میشدهاند: «در هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاه را میزدم و سوال میکردم: "آیا کارگر نمیخواید؟ " همه یک نگاهی به قد کوچک و جثه نحیف من میکردند و جواب رد میدادند.» او در ادامه با التماس از یک اوستاکار ساختمانی، موفق میشود شغل انتقال آجر را در ازای روزی ۲ تومان مزد به دست بیاورد.
شغل جابهجایی آجر برای نوجوان کوچکی چون قاسم سلیمانی سخت و دشوار بوده و باعث میشود دستانش زخمی و خونی شوند. اما پس از یکهفته با گردآوری مزدهای روزانه و ۲۰ تومانی که اوستا بهعنوان تشویق به او داده، خستگی و زخمهای ناشی از جابهجایی آجرها را از یاد میبرد: «با دو ریال، بیسکویت مینوی کوچک خریدم و پنجریال هم دادم چهار تا دانه موز خریدم. خیلی کیف کردم. همه خستگی از تنم بیرون رفت. اولینبار بود که موز میخوردم.»
پس از کار ساختمان، قاسم نوجوان موفق میشود در هتل کسری که متعلق به حاجمحمد یزدانپناه بوده، کاری با مزد روزی ۵ تومان پیدا کند. بهاینترتیب پس از ۶ ماه از ورودش به شهر کرمان، از خانه عبدالله به هتل نقل مکان کرده و برای کسب درآمد بیشتر، با خرید یکدستگاه آبمیوهگیری، به فروش آبمیوه در پیادهروهای شهر میپردازد. به این ترتیب موفق میشود مبلغ هزار تومان برای پدرش در ده ارسال کند. او پس از ۹ ماه، برای دیدار با خانواده به ده برمیگردد و مدت ۱۰ روز، کنار خانواده میماند.