قبل از پیوستن به انجمن معتادان گمنام، ما اختیار زندگی خود را کاملاً از دست داده بودیم و دیگر نمی توانستیم مانند دیگران زندگی کنیم و از آن لذت ببریم برای زندگی به چیزی متفاوت نیاز داشتیم و تصور می کردیم که آن را در مواد مخدر پیدا کرده ایم برای ما مواد مخدر مهمتر از خانواده،
همسر و فرزندانمان شده بود و میبایستی آن را به هرقیمتی بدست می آوردیم. در این راه به بسیاری از مردم لطمه های شدید زده ایم، اما بیش از همه خودمان را آزار داده ایم ما به خاطر نداشتن جنبه قبول مسئولیتهای فردی، در واقع خودمان برای خودمان گرفتاری درست میکردیم و این طور به نظر میرسید که نمیتوانیم زندگی را آن طور که هست قبول کنیم.
اکثر ما متوجه شده بودیم که اعتیادمان یک خودکشی تدریجی است. اما اعتیاد، این دشمن زیرک ،زندگی قدرت انجام هر گونه اقدامی را از ما سلب کرده بود. در نهایت بسیاری از ما کارمان به زندانها کشیده شد. بسیاری دست به دامن پزشکان روان پزشکان و یا مذاهب شدیم، اما هیچ یک از آنها برای حل مشکل ما کافی نبود بیماری ماهمیشه یا دوباره عود می کرد و یا بدتر میشد تا عاقبت از روی ناچاری در معتادان گمنام به یکدیگر پناه آوردیم.
پس از پیوستن به انجمن معتادان گمنام متوجه شدیم که ما افرادی بیمار هستیم و از بیماریی رنج برده ایم که علاج شناخته شده ای ندارد. اما به هر حال میتوان آن را در نقطه ای از فعالیت باز داشت و پس از آن امکان بهبودی هم وجود دارد.
ما معتادانی هستیم که خواهان بهبودیم ما در گذشته برای سرپوش گذاردن برروی احساساتمان از مواد مخدر استفاده میکردیم و برای ادامه مصرف آن به هرکاری که لازم بود دست میزدیم بسیاری از ما خمار از خواب بیدار میشدیم وقدرت سرکار رفتن را نداشتیم و یا نشئه به آن جا میرفتیم. بسیاری از ما به خاطر مخارج زیاد مصرفمان دست به دزدی میزدیم و باعث آزار عزیزانمان میشدیم ما تمام این کارها را میکردیم و بعد هم به خود میگفتیم ، از پس آن بر می آیم. ما همیشه به دنبال راه فرار بودیم نمیتوانستیم با زندگی، آن طور که بود روبرو شویم. اوایل مصرف برایمان لذت بخش بود اما به مرور به صورت عادت درآمد و عاقبت لزوم حیاتی پیدا کرد ما در مورد پیش روندگی این بیماری چیزی نمی دانستیم و بدون آن که بدانیم به کجا کشانده میشویم، در سراشیب نابودی به جلو میرفتیم ما معتاد ،بودیم اما خودمان آن را نمیدانستیم. سعی میکردیم به کمک مواد مخدر از واقعیات درد و بدبختی فاصله بگیریم اما پس از پریدن نشئگی در می یافتیم که مشکلات هنوز سر جای خود هستند، حتی بدتر هم شده اند و ما هم برای فراموش کردن آنها دوباره و دوباره مصرف میکردیم و هر باردفعات و مقدار آن را بالاتر میبردیم
ما به دنبال کمک بودیم اما پیدا نکردیم. اکثر پزشکان از مسئله بغرنج ما چیزی سر در نمی آوردند و میخواستند با تجویز دارو به ما کمک کنند زنان شوهران و عزیزان مان هر چه داشتند به ما میدادند و به امید بهتر شدن و یا قطع مصرف ما، تمام انرژی خود را از دست میدادند سعی میکردیم به جای موادمخدر مصرفی نوع دیگری را جایگزین کنیم اما این کار فقط رنج ما را طولانی تر می کرد. سعی کردیم مصرف خود را محدود و تفننی ،کنیم ولی موفق نشدیم. در واقع چیزی به نام معتاد تفننی وجود ندارد ،بعضی با کوچ کردن و از شهری به شهر دیگر رفتن در فکر علاج بودیم و برای مشکلات ،خود محیط زیست و شرایط زندگی را مقصر میدانستیم کوشش برای علاج دردمان به وسیله ،سفر این فرصت را به ما میداد که از افراد جدیدی سوء استفاده کنیم. بعضی از ما در رابطه هایمان و یا رفیق بازی به دنبال تأیید و امنیت میگشتیم اما این رفتار تأیید طلبانه بیش از گذشته ما را به عمق اعتیاد سرنگون میکرد ،بعضی ازدواج و طلاق یا فرار را امتحان کردیم، اما هر کاری که میکردیم از بیماری خود رها نمیشدیم.
ما به نقطه ای از زندگی رسیدیم که احساس میکردیم آب از سرمان گذشته و کار تمام است. نزد فامیل دوستان و همکاران دیگر ارزش چندانی نداشتیم. بسیاری از ما بیکار بوده و قابلیت کار کردن را از دست داده بودیم موفقیت به هر شکلی برایمان موضوعی ترسناک و کاملاً غریبه شده بود دیگر اصلاً نمیدانستیم که چه کار باید بکنیم هر چه احساس بی ارزشی در ما بیشتر میشد برای مخفی کردنش بیشتر مصرف میکردیم درد و بدبختی خسته و بیزارمان کرده بود. ما وحشت زده بودیم و از ترسهایمان میگریختیم هر چقدر هم که فرار میکردیم، ترس مانند سایه همراهمان بود نا امید بی ثمر و گمگشته بودیم ،شکست برای مان یک روال زندگی شده و احترام به نفسمان کاملاً از دست رفته بود دردناک ترین احساس ما ناامیدی بود انزوا و انکار ،اعتیاد باعث میشد که ما سریعتر سرازیری نیستی را طی کنیم. دیگر هیچ گونه امیدی به بهتر شدن نداشتیم. بیچارگی، خلاء و ترس طریقه زندگیمان شده بود ما کاملاً شکست خورده بودیم چیزی که ما در