گزارش: مریم عزیزی
به گزارش دریای اندیشه در یکی از گرمترین روزهای بندرعباس، حادثهای هولناک بندر شهید رجایی را به صحنهای از نبرد میان انسان و آتش بدل کرد؛ نبردی که نه تنها روح شهر، بلکه روح یک ایران را به لرزه انداخت.
صبح ششم اردیبهشت، بندر مثل همیشه درگیر همهمهی بارگیری و تخلیه بود. ناگهان در ساعت ۱۲:۰۵، انفجاری سهمگین سکوت بندر را در هم کوبید. از انبار کانتینرهای شمالی، ستونی از دود سیاه به آسمان برخاست و در پی آن، شعلههایی ستیزهگر زبانه کشیدند. ظرف لحظاتی، منطقهای وسیع به آتشفشانی از حرارت و دود بدل شد.
آتش با سرعتی غیرقابل تصور گسترش یافت؛ سوخت آن، کانتینرهای حاوی مواد شیمیایی و کالاهای اشتعالزا بود. شرجی نفسگیر بندر، این جهنم سوزان را سهمگینتر و نفسگیرتر کرد.
قهرمانان ما
آتشنشانان، امدادگران، نیروهای نظامی و دریایی بیدرنگ به خط مقدم مبارزه با آتش شتافتند. ماشینهای آبپاش، بالگردهای آبریز، و تجهیزات اضطراری بیوقفه به کار افتادند، اما هر انفجار تازه، تلاشها را به عقب میراند و دلها را به درد میآورد.
در این غوغا، چهرههای گمنامی بودند که جان صدها نفر را نجات دادند؛ از کارگرانی که با دستان خالی کانتینرهای پرخطر را جابهجا کردند، تا نگهبانانی که با فریاد و هشدار، جان دهها نفر را از مهلکه نجات دادند.
بهایی سنگین
شعلهها که آرام گرفتند، ابعاد واقعی فاجعه نمایان شد: جانهای عزیزی که از دست رفتند، بیش از ۱۳۰۰مجروح و۷۰فوتی و مفقودی۲۲نفر ،پنج نفر از آتشنشانان فداکار نیز جان خود را در این راه از دست دادند؛ قهرمانانی که در دل شعلهها ماندند تا شهر بماند.
میلیاردها تومان خسارت به زیرساختهای بندر وارد آمد. اما در میان همه این اعداد، اندوه و زخمی که بر دل مردم نشست، سنگینتر و دردناکتر از هر خسارتی بود.
بررسیها نشان داد که دپوی غیراصولی مواد خطرناک، عدم رعایت فاصله ایمنی، و بیتوجهی به هشدارهای قبلی، زمینهساز این فاجعه شده بود؛ حالا بندر باید تاوانی تلخ و سنگین بپردازد، و این بار، تاوان جان بود.
صدای مردم؛ بندری که هنوز میسوزد
در میان خیابانهای داغ بندرعباس، هنوز بوی سوختگی در هوا موج میزند. چهرههای مردم، غبارگرفته از اندوه، حکایت از زخمی عمیق در دل شهر دارد. خبرنگار دریای اندیشه در دل این غم، پای صحبت مردم نشست:
یک مغازهدار قدیمی با چشمهای خیس و نگاهی مات میگوید:
این بندر، فقط اسکله و کانتینر نیست… جون ماست. جون عزیزانمونه. هنوز صدای انفجار توی گوشم میپیچه. واقعا نمیتونم باور کنم چه بلایی سرمون اومد.
کارگر جوانی که هنوز لباس کار به تن دارد، با بغضی فروخورده تعریف میکند:
برادرم اونجا کار میکرد. وقتی خبر رو شنیدم، دنیا دور سرم چرخید. خوشبختانه زنده برگشت، ولی چندتا از رفیقاش نه… این داغ، تا آخر عمر با ما میمونه.
زن میانسالی که در حیاط بیمارستان شهید محمدی کنار جمعی از خانوادههای نگران نشسته بود، با چشمانی سرخ شده از اشک گفت:فقط دعا میکنم خدا بچههامون رو برگردونه. هیچ خبری ازشون نیست. هر صدای آمبولانسی که میاد، دلم هری میریزه.
دانشجویی گفت:همیشه میشه پیشگیری کرد. ما چرا باید همیشه بعد از حادثه، دنبال مقصر بگردیم؟ امنیت بندر یعنی امنیت کشور. اینو باید جدی بگیریم.
در میان تمام این صحبتها، یک جمله مشترک شنیده میشد؛
ما قویایم. بندر قویتره. دوباره میسازیمش.