ادبیات نوین؛ استعارهها و صنایع ادبی در عصر گفتنِ ممنوعه ادبیات نوین، پیش از آنکه یک انتخاب زیباییشناسانه باشد، یک واکنش تاریخی است.واکنشی به جهانی که گفتن در آن سادهنیست و نوشتن، همیشه نوعی خطرمحسوب میشود.در چنین جهانی، زبان دیگرنمیتواند صاف و مستقیم حرکت کند.پس میپیچد، پنهان میشود، استعاره میسازد، نماد خلق میکند و چندلایه حرف میزند.ادبیات نوین، زبانِ دور زدن است؛نه برای فریب، بلکه برای بقا.
از زیبایی به ضرورت در سنت کلاسیک، صنایع ادبی اغلب در خدمت زیبایی بودند. تشبیه برای آراستن، استعاره برایدلنشینکردن، نماد برای تعمیق معنا.اما در ادبیات معاصر، این صنایع کارکردی دیگر یافتهاند: آنها ضروریاند، نه تزئینی.وقتی نویسنده نمیتواند مستقیماً از خشونت، سرکوب، حذف، تبعیض یا زخمهای جمعی بنویسد، زبان بهناچار مسئولیت سنگینتری میپذیرد.استعاره تبدیل میشود به زبانِ دومِ واقعیت.در اینجا، ادبیات نه بازی با کلمات،بلکه مبارزه با خاموشی است.استعاره؛ زبانِ جهانِ محدودپل ریکور استعاره را «توانایی زبان برای گفتنِ ناممکنها» میداند.در جامعهای که گفتن مستقیم هزینه دارد،این تعریف از استعاره دیگر فلسفی نیست؛ کاملاً عینی است.در ادبیات معاصر ایران،دیوار فقط دیوار نیست؛مرز است، سانسور است، محدودیت است.
باران فقط باران نیست؛آرزوی تطهیر است، امیدِ معلق است، وعدهای که شاید نیاید.اتاق بسته، پنجرهی کور، ساعت ایستاده، خوابهای تکرارشونده،همه استعارههاییاند از وضعیت انسانی که نمیتواند آزادانه حرکت کند.اینجا استعاره، زبانِ جامعهایست که مستقیم حرفزدن را از او گرفتهاند.صنایع ادبی بهمثابه استراتژی در ادبیات نوین، صنایع ادبی از «فن» به «استراتژی» ارتقا یافتهاند.
ایهام، چندمعنایی، روایت گسسته، سکوتهای متنی، حذف آگاهانه،همه راههایی هستند برای عبور از خطوط قرمز نانوشته.میخائیل باختین مفهوم «چندصدایی» را مطرح میکند؛اما در متنهای معاصر ایرانی، چندصدایی اغلب حاصل آزادی نیست،حاصل فشار است.صداها نمیتوانند آشکار باشند،پس در هم حل میشوند،در شخصیتهای چندپاره،در راویهای نامطمئن،در دیالوگهایی که نیمی از آنها زیرمتن است.
در نمایشنامههای معاصر،آنچه گفته میشود، کمتر از آنچیزیست که منظوراست.تماشاگر باید بخواند، نه فقط بشنود.ادبیات نمایشی؛ بدنِ سانسورشدهی زبان اگر رمان، حافظهی پنهان جامعه است،ادبیات نمایشی، بدنِ زندهی آن است.تئاتر، بیش از هر فرم دیگری، در معرض سانسور است؛چون هم دیده میشود، هم شنیده، هم تجربه میشود.به همین دلیل، زبان نمایشی ناچار است هوشمندانهتر عمل کند.
در تئاتر معاصر ایران،سکوتها بلندتر از دیالوگها هستند.حرکتها، جای فریاد را میگیرند.بدن بازیگر، چیزی را حمل میکند که زبان اجازهی گفتنش را ندارد.یک نگاه،یک مکث،یک راهرفتن بیهدف روی صحنه،میتواند بار معنایی بیشتری از ده صفحه دیالوگ داشته باشد.از روایت خطی به روایت گسسته یکی از مهمترین ویژگیهای ادبیات نوین، گسست از روایت خطی است.نه صرفاً بهخاطر تأثیر مدرنیسم و پستمدرنیسم،بلکه چون واقعیت اجتماعی نیز دیگر خطی نیست.زندگی معاصر پر از شکست، تکرار، بازگشت و تعلیق است.پس روایت هم اینگونه میشود.زمان در متنها میشکند،
شخصیتها کامل نیستند،پایانها قطعی نیستند.این گسست، بازتاب جامعهایست که انسجامش را از دست داده.مرگ مؤلف و تولد خوانندهی همدست رولان بارت از «مرگ مؤلف» سخن میگوید؛اما در ادبیات امروز ایران،این مرگ گاهی اجباریست.نویسنده نمیتواند همهچیز را بگوید،پس متن را نیمهکاره رها میکندتا خواننده آن را کامل کند.در اینجا، خواننده فقط مصرفکننده نیست؛او شریک جرم است.باید بفهمد، کشف کند، خطر کند.ادبیات نوین، مخاطب منفعل نمیخواهد.ادبیات بهمثابه جامعهشناسی پنهان پیش از آنکه جامعهشناسی رسمی بتواند بحرانها را ثبت کند،ادبیات آنها را احساس کرده است.
پیش از آنکه «آنومی» در نظریههای دورکیم تعریف شود، نویسندگان گسیختگی، بیمعنایی و فروپاشی نظم مینوشتند.ادبیات، آزمایشگاه احساسات جمعی است.جایی که اضطراب، ترس، امید، خشم و میل،پیش از آنکه تبدیل به عدد و آمار شوند،به تصویر و روایت بدل میشوند.اگر میخواهیم جامعه را بفهمیم،باید به ادبیاتش گوش بدهیم؛به آنچه اجازهی گفتن ندارد، اما نوشته شده است.
سانسور؛ خالق ناخواستهی خلاقیت سانسور، اگرچه مخرب است،اما ناخواسته زبان را پیچیدهتر کرده است.نه به این معنا که سانسور قابل دفاع است،بلکه به این معنا که زبان، همیشه راهی برای زندهماندن پیدا میکند.ادبیات نوین ایران،محصول همین کشمکش است:میان گفتن و نگفتن،میان فریاد و سکوت و شاید به همین دلیل است که این ادبیات،باوجودتماممحدودیتها،هنوز زنده است.
پایانبندیادبیات نوین، سند رسمی جامعه نیست؛اما حقیقتِ عریان آن است.استعارهها و صنایع ادبی، دیگر ابزار زینت نیستند؛آنها زبانِ زخمیاند که نمیخواهد بمیرد.و تا زمانی که گفتن دشوار است،ادبیات به گفتنِ غیرمستقیم ادامه خواهد داد؛با سماجت، با هوشمندی،و با ایمانی پنهان به اینکه کلمه،حتی در تاریکی،راه خود را پیدا میکند.