مریم عزیزی
به گزارش دریای اندیشه ؛وقتی آژیرها سکوت شهر را درهم شکستند و آسمان، سیاهتر از همیشه بر سر مردم فرود آمد، دشمن تنها به خاک ما نظر نداشت؛ به روح ما حمله کرده بود.
جنگ تحمیلی ۱۲ روزه، نه صرفاً جدال توپ و تانک، که میدان نبرد روایتها بود. نبردی که هر واژه در آن به اندازه یک گلوله، و هر تصویر به اندازه یک سنگر، معنا داشت.
در آن روزها، دنیا میخواست ببیند که ما فرو میریزیم.
اما ما ایستادیم. نه فقط با اسلحه، که با داستان.
نه فقط با مقاومت فیزیکی، که با روایتِ ایستادگی.
روایت، قلبِ تابآوری است
ملتی که روایت خود را نسازد، روایتی از او خواهند ساخت.
ما در آن دوازده روز، فقط زنده نماندیم؛ داستان خودمان را نوشتیم. داستان مردمانی که زیر باران موشک، هنوز چراغ خانه را روشن نگه داشتند. پسری که دوربینش را برداشت تا حقیقت را ثبت کند. مردی که با دست خالی، آوار را کنار زد تا کودکی را نجات دهد.
در دل این روایتها، تابآوری شکل گرفت. تابآوری نه به معنای تحمل، بلکه به معنای ایستادن در برابر شکستن. همان چیزی که امروز، در جنگهای نرم و عملیات روانی، بیش از همیشه به آن نیاز داریم.
جنگ ادامه دارد، فقط لباسش عوض شده
دیگر توپها شلیک نمیشوند، اما بمباران روانی در جریان است.
در فضای رسانهای، در شبکههای اجتماعی، در تیترهای خبرگزاریهای بیگانه، دشمن همچنان بهدنبال تخریب روحیه ماست.
امروز اگر رسانهها خاموش بمانند، دشمن روایتِ سقوط ما را مینویسد؛ همانطور که در آن دوازده روز، سعی کرد تصویر شکست را جا بیندازد.
اما آنچه دشمن نمیدانست، و شاید هنوز هم نمیداند، این است که ما ملتی هستیم که در سختیها متولد میشویم. ملتی که در واژگان خود، مفاهیمی چون “مقاومت”، “همبستگی”، “ایمان” و “زندگی” را بازتعریف کردهایم.
رسانه، خط مقدم است؛ حتی بیصدا
در هر بحران، رسانه دو انتخاب دارد: یا پژواک ترس باشد، یا صدای امید.
در جنگ تحمیلی ۱۲ روزه، آنهایی که در دل دود و آتش، تصویر زندگی ثبت کردند، خبرنگارانی که با جان خود، حقیقت را روایت کردند، بهخوبی نشان دادند که رسانه میتواند خط مقدم باشد؛ حتی بدون تفنگ.
امروز نیز رسانه، اگر رسالت خود را فراموش نکند، میتواند در برابر طوفان تحریف و شایعه بایستد. روایت درست، مثل پادزهر است در برابر سم جنگ روانی. اما این روایت، باید از دل مردم برخیزد، از کوچهها، از دلهای شکسته و امیدهای کوچک.
ایستادگی را باید دید، نوشت، تکرار کرد
اگر داستان مقاومت گفته نشود، فراموش میشود.
اگر فراموش شود، دیگر نسلها آن را نخواهند شناخت.
و اگر نشناسند، نمیتوانند از آن نیرو بگیرند.
ما نیاز داریم به روایتهایی زنده، صادق و الهامبخش؛
به فیلمهایی که درد را تصویر میکنند،
به عکسهایی که امید را ثبت میکنند،
به سرمقالههایی که عقل و دل را با هم خطاب قرار میدهند.
ایستادگی را باید مستند کرد.
باید به کودک امروز گفت که وقتی آسمان پر از آژیر بود، مادری چگونه نان پخت، پدری چگونه از میان آوار عبور کرد، و مردمی چگونه نترسیدند.
از داستان به سیاستگذاری
مقاومت، اگر در سیاستگذاری رسانهای نهادینه نشود، به تدریج به شعار بدل میشود.
امروز ما باید میان نهادهای رسانهای، فرهنگی، آموزشی و امنیتی پلی از روایت بسازیم. پلی که بحران را نه پایان، بلکه آغاز یک بازسازی ملی تعریف کند.
جنگ ۱۲ روزه تمام شد. اما ایستادگی هنوز جاریست.
ما باید این جریان را حفظ کنیم، تقویت کنیم، و در ساختار رسانهای کشور نهادینه کنیم.
و چند کلمه آخر آنچه ماند، روایت بود
از آن دوازده روز، خیلی چیزها از بین رفت: خانهها، دیوارها، آسایش.
اما چیزی که ماند، و همچنان نفس میکشد، روایتِ مردم است.
و این روایت، مسئولیتی است بر دوش ما.
اگر درست روایت کنیم، آنچه شکست نمیخورد، روح ملت است.
امروز باید بپرسیم:
آیا رسانهی ما آمادهی دوازده روز بعدیست؟
آیا توان ایستادن در طوفان روایتها را دارد؟
آیا داستان ایستادگی را به نسل بعد منتقل کردهایم؟
اگر پاسخمان مثبت است،
پس ما هنوز زندهایم.
هنوز ایستادهایم.