صنایع بزرگ هرمزگان میدرخشند، اما سهم مردم از این درخشش، فقط دودی است که در هوا میپیچد.
صدای سوت کارخانهها بلند است، اما صدای مردم هنوز شنیده نمیشود.
در بندرعباس، دود از دودکشها بالا میرود، اما نان از سفرهها پایین میآید.
هر روز صدای سوت کارخانهها در گوش شهر میپیچد، اما هیچ صدای شادی از خانههای مردم برنمیخیزد.
هرمزگان، استانی ثروتمند با مردمی خسته است؛ سرزمینی که از دل خاکش فولاد میجوشد، از دریاش نفت و گاز میگذرد، اما از خانههایش صدای گلایه.
اینجا، توسعهای در جریان است که نه رنگ دارد، نه عطر زندگی.
صنایع بزرگ، چون دژهای سیمانی در امتداد ساحل قد کشیدهاند؛ از دور باشکوه، از نزدیک بیروح.
پشت دیوارهای بلندشان، میلیاردها تومان گردش مالی میچرخد، اما بیرون از آن دیوارها، شهر درگیر قبض برق، گرانی و بیکاری است.
در بندرعباس، میتوان از هر محلهای تا افق دودکشها را دید، اما از همانجا هم میتوان فقر را دید؛ فقری که دیگر پنهانکردنی نیست.
کارگر دیروز، امروز راننده موتور شده تا از پس اجاره خانهاش بربیاید.
جوانی که در سایه کارخانه بزرگ شده، هنوز پشت در استخدام مانده است.
این، چهره واقعی توسعهای است که فقط روی کاغذ رشد میکند.
سؤال سادهای سالهاست میان مردم تکرار میشود:چرا صنایع بزرگ هرمزگان، با این همه سود و قدرت، کوچکترین اثر ملموسی بر کیفیت زندگی مردم نداشتهاند؟
چرا هر روز صادرات افزایش مییابد، اما امید کاهش؟
درست در همان زمان که سود خالص شرکتها در بورس بالا میرود، بسیاری از محلههای بندرعباس هنوز با بحران آب، آسفالت و خدمات شهری دستوپنجه نرم میکنند.
درست در همان روزی که آمار تولید فولاد منتشر میشود، کارگری با لباس خاکی از کنار دیوار همان کارخانه عبور میکند و زیر لب میگوید:«ای کاش سهم ما از این همه کارخانه، فقط دود نبود…»
این تضاد، دیگر تصادفی نیست؛ نشانه ساختاری است از صنعتی که به مردم پشت کرده است.
در سیرجان اما، ماجرا متفاوت است.
گلگهر، تنها معدن نیست؛ قلبی است که برای شهرش میتپد.آنجا صنعت، بخشی از زندگی مردم شده، نه تکهای جدا از آن.از ورزشگاه گرفته تا فرهنگسرا، از پارک تا کارگاههای مهارتآموزی، ردپای تعهد اجتماعی دیده میشود.
مدیرانش فهمیدند که سود واقعی، آن است که در چشمان مردم دیده شود، نه فقط در ترازنامهها.
اما در بندرعباس، صنایع هنوز نمیدانند که شهر بدون شادی، هیچ توسعهای را تاب نمیآورد.
چرا هرمزگان با این همه سرمایه، هنوز در ردههای پایین رفاه اجتماعی قرار دارد؟
پاسخ را باید در نگاه بسته مدیران صنعتی جستوجو کرد.
آنها سالهاست از پشت شیشههای برجهای اداری، بندرعباس را تماشا میکنند، نه زندگی مردمش را.
در جلسات رسمی، از تولید، صادرات و سرمایهگذاری سخن میگویند، اما هیچگاه از انسانها.
این استان، بیش از هر زمان دیگری نیازمند صنعتی انسانمحور است؛ صنعتی که بداند مسئولیت اجتماعی یعنی مشارکت در نفس کشیدن شهر.
یعنی ساخت مدرسه، درمانگاه، پارک، حمایت از محیط زیست و حتی فرهنگ بومی.
اما تا امروز، سهم مردم از این مسئولیتها اندک بوده است.
گزارشهای مالی صنایع هر سال منتشر میشود، اما گزارش مسئولیت اجتماعی نه؛ گویی مردم، بخشی از معادله نیستند.
وقتی کارخانهها خود را «در استان» میدانند نه «از استان»، نتیجه همین میشود:
رشد تولید، بدون رشد زندگی.
اکنون وقت آن است که مسئولان استان و مدیران صنایع بزرگ، پیش از آنکه آمارهای خود را با افتخار اعلام کنند، به این پرسش پاسخ دهند:از این همه صنعت، سهم مردم هرمزگان چیست؟
چرا با وجود میلیاردها تومان سود، هنوز بیکاری در شهرهای جنوبی بیداد میکند؟
چرا در سایه پالایشگاهها و اسکلهها، محلههای قدیمی هنوز در تاریکیاند؟
اگر قرار است دودکشها همچنان بدمند، باید امیدی هم به دل مردم دمیده شود.
اگر توسعه تنها در کارگاهها رخ دهد و نه در خیابانها، این توسعه ناقص است.
صنعت، وقتی در تراز مردم قرار نگیرد، دیر یا زود مشروعیت اجتماعی خود را از دست میدهد.
هرمزگان سزاوار صنعتی است که لبخند بزند، نه فقط بسازد.
سزاوار مدیرانی است که در کنار مردم بایستند، نه پشت آمارها.
این استان، روزی بندر طلایی جنوب بود؛ امروز اما میان دود و خستگی، رؤیای شادی گمشدهاش را جستوجو میکند.
و شاید روزی برسد که مدیران صنایع، به جای بازدید از خط تولید، سری هم به خط زندگی بزنند؛ همانجا که کارگرشان با دستهای پینهبسته، از کنار دیوار عبور میکند و آرام میگوید:«ما از دل همین خاک برخاستیم، اما سهمی از برکتش نداریم…»
صنایعی که سود میدهند و روح میگیرند
در هرمزگان، صنعت قد کشیده اما انسان خم شده است.
دودکشها هر صبح سلام میکنند، اما مردم با سرفه جواب میدهند.
اینجا کارخانهها رشد کردهاند، نه زندگی. برق میدرخشد، اما خانهها هنوز تاریکاند؛ نه از بیچراغی، از بیامیدی.
هر پروژهای افتتاح میشود با روبان قرمز و وعده طلایی، اما بعد از آن، هوا سنگینتر میشود و جیب مردم سبکتر.
به اسم توسعه، ریهها وثیقه گرفته شدهاند. به نام اشتغال، نفس شهر گروی آمار مانده است.
در گزارشها همه چیز روشن است، اما در بندرعباس، غروبها بوی سرب میدهد.
هیچ کارخانهای مسئول شادی مردم نیست، اما همهشان در غمشان سهیماند.
هیچ تابلویی نمیگوید: «ورود دود آزاد، ورود مردم ممنوع» اما شهر همین شده است؛
صنایع نفس میکشند، مردم تنگی نفس میگیرند و مسئولان، آرامتر از همیشه نفس راحت میکشند.
توسعهای که سهم مردمش رنج است، نه رونق، شاید باید نام دیگری داشته باشد.
وقتی بندر، سرمایهدار میسازد اما بیپناه نگه میدارد،
وقتی خاک این سرزمین فقط طلا میزاید برای دیگران، نه آرامش برای خودش،
سؤال سادهای باید دوباره پرسیده شود:
آیا بندرعباس، در مسیر توسعه است یا در مسیر فراموشی؟