به گزارش اختصاصی دریای اندیشه؛ آمارهای رسمی و غیررسمی از نرخ بیکاری جوانان،بهویژه فارغالتحصیلان دانشگاهی، حکایت از یک «بحران ساختاری» دارد؛ بحرانی که سالانه بر دامنه آن افزوده میشود و هزاران جوان جویای کار را پس از سالها تحصیل، با سرخوردگی و آیندهای مبهم روبهرو میکند. برای واکاوی ابعاد این معضل پیچیده، سراغ زهرا جامعی، فعال اجتماعی با سالها تجربه عملی و فعالیت میدانی در حوزه مسائل جوانان، رفتیم. او تحلیل میکند که بیکاری جوانان تحصیلکرده، صرفاً یک ناترازی اقتصادی نیست، بلکه نشانهای از یک «گسست سهگانه» میان نظام آموزش، نیازهای بازار کار و سیاستگذاری کلان است.
مدرک یا مهارت؟ پارادوکس نظام آموزشی و بازار کار
جامعی در ابتدای گفتوگو، با تأکید بر این گسست، بحث را اینگونه آغاز میکند: ما با یک پارادوکس بزرگ روبهرو هستیم. از یک سو، سالانه نزدیک به یک میلیون فارغالتحصیل دانشگاهی وارد بازار کار میشوند که اغلب مدرکمحور و فاقد مهارتهای کاربردی و شناخت کافی از فضای کسبوکار هستند. از سوی دیگر، بخشهای مختلف اقتصادی، خصوصاً بخش خصوصی و صنایع نوپا، مدام از نبود نیروی کار ماهر، خلاق و تطبیقپذیر گلایه دارند. این شکاف، محصول نظام آموزشی ای است که برای دههها بر کمیت و انباشت مدرک متمرکز بوده و از کیفیت، مهارتآموزی و ارتباط با صنعت غافل مانده است.
او ادامه میدهد: مسئله فقط دانشگاه نیست. این یک چرخه معیوب است. خانوادهها و جوانان نیز، اغلب تحت تأثیر یک «مدل ذهنی مدرکگرایانه» سنتی، بدون توجه به نیازهای واقعی بازار و استعدادهای فردی، صرفاً به سمت رشتههای خاصی هجوم میبرند. نتیجه، انبوهی از فارغالتحصیلان حقوق، مدیریت و حسابداری است که نه تنها شغلی در حوزه تخصص خود نمییابند، بلکه فاقد هرگونه مهارت جانبی برای اشتغال در حوزههای دیگر هستند.
هزینه فرصتهای از دست رفته؛ بیکاری فقط بیدرآمدی نیست
وقتی از او درباره تبعات اجتماعی این پدیده سؤال میکنیم، تأمل میکند و پاسخ میدهد: نباید بیکاری جوانان تحصیلکرده را صرفاً به از دست دادن درآمد تقلیل داد. این پدیده، «هزینه فرصت» سنگینی بر پیکره جامعه و خود فرد وارد میکند. جوانی که پس از ۱۶ تا ۲۰ سال تحصیل، در آستانه تشکیل خانواده و احساس استقلال، با دیوار بیکاری برخورد میکند، دچار نوعی «سرخوردگی هویتی» میشود. او نسبت به سرمایهگذاریای که خانواده و جامعه روی او کرده، احساس بدهکاری و شکست میکند.
جامعی با اشاره به تحقیقات میدانی میافزاید: این سرخوردگی، میتواند به کاهش ازدواج، افزایش سن ازدواج، کاهش میل به فرزندآوری، افزایش ریسک پذیری برای مهاجرتهای غیرقانونی یا ناموفق، و در مواردی گرایش به آسیبهای اجتماعی بیانجامد. از سوی دیگر، جامعه نیز سرمایه عظیم «سرمایه انسانی» خود را از دست میدهد. نیروی جوان، پویا و دارای ظرفیت یادگیری، یا به حاشیه میرود یا مجبور به مشاغل کاذب و غیرمرتبط میشود که هیچ تناسبی با تواناییهایش ندارد. این یعنی اتلاف منابع.
زنانه شدن بیکاری؛ دیوارهای بلندتر برای زنان تحصیلکرده
یکی از محورهای مهم گفتوگو، وضعیت خاص زنان فارغالتحصیل است. زهرا جامعی بر این موضوع تأکید ویژه دارد: آمارها نشان میدهد نرخ بیکاری در بین زنان تحصیلکرده، بهطور معناداری از مردان بالاتر است. این فقط به ساختار اقتصادی محدود نمیشود. زنان با یک «سقف شیشهای» چندلایه مواجهند: نگرشهای جنسیتی در برخی محیطهای کار، تبعیض در استخدام و ارتقا، مسئولیتهای سنگین خانوادگی و فرهنگی که اولویت اصلی را به نقشهای سنتی میدهد و البته ناامنی در محیطهای کاری. حتی زمانی که شغلی مییابند، غالباً در موقعیتهای غیررسمی، با دستمزد کمتر و امنیت شغلی پایینتر قرار میگیرند.
او هشدار میدهد: این وضعیت، نه تنها باعث میشود سرمایهگذاری روی تحصیل زنان با بازدهی اجتماعی و اقتصادی کمتری مواجه شود، بلکه به افزایش نارضایتی و احساس ناعدالتی در بین قشری که بیش از نیمی از پذیرفته شدگان دانشگاهی را تشکیل میدهند، میانجامد. نادیده گرفتن این ظرفیت عظیم، خسارتی جبرانناپذیر برای توسعه کشور است.
راه حلها؛ از اصلاح آموزش تا توانمندسازی واقعی
در بخش پایانی گفتوگو، جامعی به راهحلهای ممکن میپردازد و تأکید میکند: راه برونرفت، نیازمند عزمی ملی و اقدام هماهنگ در چند جبهه است. اول و فوریترین کار، «بازنگری جدی در محتوای آموزشی و ایجاد پیوند ارگانیک دانشگاه و صنعت» است. باید رشتهها به سمت مهارتهای ترکیبی و میانرشتهای سوق داده شوند، دورههای کارآموزی اجباری و باکیفیت شوند، و استارتاپها و کسبوکارهای نوپا به عنوان شریک آموزشی جدی گرفته شوند.
او دومین محور را سیاستگذاری اقتصادی حمایتکننده از بخشهای اشتغالزا» میداند: «نباید همه بار بر دوش دولت باشد. بلکه باید با ایجاد بسترهای قانونی، مالیاتی و اعتباری، به بخش خصوصی واقعی، تعاونیها و کسبوکارهای خرد و متوسط کمک کرد تا جذب نیروی جوان برایشان مقرون به صرفه و کمریسک شود.
سومین محور از نظر او، «فرهنگسازی و تغییر نگرش» است همراه با اصلاح نظام آموزشی، باید کمپینهای آگاهیبخشی برای خانوادهها و جوانان درباره اهمیت مهارتآموزی، کارآفرینی و ارزش مشاغل فنی و مهارتی راه انداخت. کرامت و درآمد بسیاری از مشاغل مهارتی امروز، از بسیاری مشاغل اداری بالاتر است. این الگو باید شکسته شود.
و در نهایت، او بر «راهاندازی نظام جامع راهنمایی شغلی و مشاوره از دبیرستان» و همچنین «حمایت از پروژههای کارآفرینی اجتماعی جوانان با اولویتدادن به مناطق محروم» تأکید میکند.
گفتوگو با زهرا جامعی در فضایی واقعبینانه و همراه با دغدغه پایان مییابد.او جمعبندی میکند: بیکاری جوانان تحصیلکرده، بمب ساعتی است که اگر با خرد جمعی، دوری از شعار و اقدام عملی مدیریت نشود، هزینههای اجتماعی و سیاسی آن در آیندهای نزدیک، به مراتب سنگینتر از هزینههای اقتصادی آن خواهد بود. جوانان ما نه منتظر معجزه هستند و نه خواستار شغل روی کاغذ. آنها خواهان فرصتی عادلانه برای اثبات خود و مشارکت در ساختن کشورند. دریغ کردن این فرصت، به معنای از دست دادن آینده است.
این گفتوگو نه تنها آسیبشناسی میکند، بلکه با ارائه راهحلهای عملیاتی، نقشهراهی برای مسئولان، نهادهای آموزشی و خانوادهها ترسیم مینماید تا شاید بتوانند با همراهی یکدیگر، این چالش بزرگ را به فرصتی برای توسعه پایدار تبدیل کنند.